نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

حامی

کاش بودی الان

چقدر دلم میخواست باهات حرف میزدم.

ساده عین خودمون وقت رفتن وقت اومدن وقت بهار عین خود ۵ سال پیش همین روزها .

چقدر دلم تنگ شده  برات.

تو بخند تو حق داری بخندی به همه حرف های من به تک تک کارهای من .

ولی اینو بدون حالا دیگه این تویی که دور شدی این تویی که فاصله گرفتی این تویی که لحظه هام رو گم کردی.

حرفهامو پیش پیش نمیگی ....«همونی که من میخواستم بگم ...من هم همینو میخواستم بگم ..ای بابا تو دیگه کی هستی من هم الان میخواستم همینو بگم ....»نمیشی .

برای من تو دوباره انگار همون اولی شدی همونی که اندازه دنیا دوستش داشتم همون که می مردم تا فردا بشه بهش بگم چی شد چی نشد.

کاش الان بودی یک چیزی میخوام بهت بگم.....

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سینا 25 اسفند 1385 ساعت 05:41 ق.ظ http://pesaretanha.blogsky.com

به نظرت یکی بخواهد و دیگر نخواهد سخت تره یا اینکه هردو بخواهن ولی نشه؟

. 26 اسفند 1385 ساعت 01:53 ق.ظ

می خوام بخندم اما خندیدن فراموشم شده . شاید اگه این مونیتور مثل خودم ساده بود اون موقع خنده هامو میدیدی!!
این تویی که دوری. دور نبودی خنده هامو از گریه هام تمییز میکردی ولی نیستی
بودم ولی نبودی. هستم ولی نیستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد