نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

هر دوش!

دیگه من نشناسمت به درد لای جرز میخورم تا اومدنم نشستی و بعد رفتی من که میدونم چرا این کارو کردی.خودمون با هم صد بار این بازی رو تمرین کردیم.

ولی امروز باور کن ...

اصلا چیو باور کن یا نکن .

اگر با من بودی که با من بودی همه لحظاتشو اگه نه هم که هیچ....

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 26 اسفند 1385 ساعت 02:05 ق.ظ http://doxy.blogsky.com

ص..لام.!

ببخشید فضولی نباشه! موضوع درباره چیه؟!!!

با
با
ی

. 28 اسفند 1385 ساعت 12:54 ق.ظ

تمام لحظه ها را امروز با یاد تو بودم. الان چند ساعت منتظرم. احساسم میگه هستی اما صدات میکنم جوابمو نمیدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد