در عجبم از آن خواب نیمروزی که در آن چشمهایت سفید بود ..بسته بود و سفید بود.
جایی پای یک سراشیبی تند و یک کوچه بن بست و یک دیوار نه چندان جدید .
تو بودی و آن کارگاه که دو در داشت ..