نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

سایه

چند این شب و خاموشی؟  وقت است  که  برخیزم
وین آتش  خندان  را  با  صبح  برانگیزم
گر سوختنم  باید،  افروختنم  باید
ای عشق بزن  در من،  کز شعله  نپرهیزم
صد دشت شقایق چشم،  در خون  دلم  دارم
تا خود به کجا آخر، با خاک  در آمیزم
چون کوه نشستم من،  با تاب  و تب  پنهان
صد زلزله  برخیزد، آنگاه  که  برخیزم
برخیزم  و بگشایم ، بند از دل  پرآتش
وین سیل گدازان  را ، از سینه  فرو ریزم
چون گریه  گلو گ
ای سایه ! سحر خیزان  دلواپس  خورشیدند
زندان شب  یلدا ،  بگشایم   و  بگریزم
یرد ، از ابر  فرو  بارم
چون خشم رخ افروزد، در صاعقه آویزم

نظرات 2 + ارسال نظر
یلدا 5 دی 1387 ساعت 07:52 ق.ظ

زیبا بود

[ بدون نام ] 10 دی 1387 ساعت 10:15 ق.ظ http://no-1.blogsky.com

"صد زلزله برخیزد، آنگاه که برخیزم" این قسمتش برام خیلی قشنگه :)
راستی ، کم پیدائین ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد