بعضی وقت ها دلم میخواد برم پارک نیاوران.
......
نمیدونم چرا توی فال قهوه ت دیدم که یک مشعل هست !
گفتی قرار بود بری جنوب کار کنی.
من هیچ وقت جدی جدی فال نمیگیرم
ولی تو اولین نفری نبودی که گفتی کف استکان قهوه رو دارم درست میخونم...
قبل تر از تو یک روزی برای مریم فال گرفتم اصرار کرد بخونم ته فنجونش رو....
برای خودم هیچ وقت فال نمیگیرم ...
برای سحر فال ورق گرفتم نشسته بود می نوشت می گفت همین دقیقا آره آره!
فکر کنم این ورق ها نیستند که حرف میزنند این منم که اگر حوصله داشته باشم میگم ...در اصل این شما ها هستین که به من منتقل میکنید حرفاتون رو.
دوست داشتم میرفتیم پیش خانوم دوستت همون که فال میگیره !
می ریم ؟!
بعضی موقع ها انقدر هوس نوشتن می کنم که حد نداره. اما تا دست به قلم می برم دستم خشک می شه. شخته نه؟
خیلی راحت نیست
نوشتن رو میگم