چرا اجازه نمیدی خوبیها ماندگار بمونه؟
چرا همه چی باید زود تموم بشه؟
برای من دوره ماندگار خوبیهات طولانی بود
چندین سال...سالهای اول به خصوص ...
به این بیمنت حضور داشتنت فکر میکردم
به بودنت... به خوب بودنت.... به خوبی بودنت
همیشه یک چیزی برای فخر فروختن داشتم ....
تویی که هستی و گوش میدی به من !
امروز انقدر سکوت داشتم .... وقت زیادی بود برای فکر کردن
اینکه اصلا من چرا اینجوری شدم؟
برای اینکه حسی که تو به من دادی انقدر خوب و قوی بود که دوست داشتم نقشتو بازی کنم
بشم آدم خوبه! همون که میشنوه ! همون که دستش بازه ! همون که ....
حالا باید برای تو شدن دارم تورو از دست میدم
باید دور بشم مریض بشم گریه کنم ....
حرفهایی ازت بشنوم که ......
تو اینو نمیخوای من میدونم که نمیخوای
قول و قرارهایمان جایش امن است زیر پاهای تو ...