هیچ وقت هیچ کس نخواهد فهمید امروزهای من را
هیچ روز هیچ وقت امروزها
که پر از اشتیاق یخ میزنم تصعید میشوم از جامد به بخار تبدیل میشوم !
میروم و بر میگردم و کشیده میشوم
جایی که باید بایستم به سر میروم و جایی که برای استراحت برای نفس تازه کردن توقف میکنم با موهایم از بیخ و بن گیسوانم روی زمین کشیده میشوم
نمیتوانم ساعتم را با تو هماهنگ کنم جوری باهم شانه به شانه شویم
راه رفتنم به بیدار خوابی میماند که فرق رویا با کابوسش را نمیداند....