من نمیخوام بزرگ باشم
میخوام خونه خودمون باشیم حتی اگر تو خیال تو خواب هر چی!
دوست ندارم انقدر جدی هستی و از بالا نگاه میکنی بهم ...
دوست دارم بیفتم بغلت بدونم دستت بازه بدونم هستی بدونم اون لحظه به این فکر نمیکنی که آخرین بار یا چی...
همه ما خواهیم رفت همه ما..... اما انقدر به روم نیار ! روزهای زندگی رو زندگی کنیم
زندگی ما همیشه تخیلی بوده چی از جونش میخوای ؟ بگذار آروم بگیرم اون گوشه ذهنم که میدونم تو هستی روی اون صندلی چرمی روی حریر لباس من دست توئه
دارم جون میدم درد میکشم همونجاها که ماساژ بود داره رد دستات رو بهم نشون میده بیست چهار ساعت از اون تخیل آگاه گذشته و من اینجام دارم تو تب میسوزم به این حکم دوری فحش میدم !
بفهم من زندگیمو دوست دارم عوض هم نشدم ! یک ماه گذشته و من نمیدونم این اشاره به چی داره ؟ من محدود کردم خودمو از عاشقانه ها از حرف زدن از هر چیزی که ممکنه برداشت چپکی ازش بشه .....تو با من حرف میزدی با من بودی زندگی تخیلی منو بهم برگردون دارم تو این آدمهای واقعی دیوووووونه میشم