نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

قدرت بودن

یکی گفت ...اگر دیدی چشمی به در مونده .
دستی هنوز به امید،کلیدی را میچرخونه .
اگر دیدی غروب به اندازه طلوع دلگیر میشه...
اگر دیدی قناری ها گاهی آوازشون یادشون میره 
یا که شب بو ها هنوز دم صبحی عطر افشانی میکنن
 شک نکن که من به یادتم.
دوستی از لابه لای حنجره زخمی و  نگاه غمگینش گفت : نزدیکی به دله نه به فاصله.
حالا شاید یکی یک جا یک وقت تو رو شنیده لمس کرده بوییده.
ولی تو احساسش یک قدرت جادویی هست که میتونه رنگشو عوض کنه .
ولی نمیتونه سر خودش کلاه بگذاره میتونه؟
نمیتونه به دلش دروغ بگه میتونه؟
نمیتونه امیدشو بو کنه و بگه تو فقط یک تصویری ! یک تصویر ناب ،میتونه؟
زندگی به یادگارها زیباست..... به خاطرات.
به همه اون چیزهایی که به من قدرت بودن میده.