نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

زیر سایه بان اشک

از اینکه سعی میکنی گوش کنی ممنونم.
ولی حرفام یک جایی وسط نای و مری یخ میزنه .
حوصله آدم های اطرافم را ندارم. باید برای هر کدوم یک مدل نقش بازی کنم که همه بگن چه ساده و مهربان.
ای همه آدمیان عالم! بدونید که من سنگدل ترین و عوضی ترین آدم دنیام چرا هیشکی نمیخواد اینو بفهمه.
این من بودم که خودم اون بازی رو راه انداختم و بعدش تقاضای اعاده حیثیت از دست رفتمو کردم.
خودم بودم ...خودم کردم ...خودم خواستم.
من آدم های دور و برم را به وحشی ترین شکل ممکن آزمایش میکنم.
این مربوط میشه به اون نفس خشن و چهره عوضی من.
این از این .
با کوچکترین حرفی تهدید میکنی که میرم ، میخوای گم بشم ؟ میخوای خطش بزنم ؟ میخوای پاکش کنم؟
من همه بد بختی های عمرم مال همین بود که آدم هایی که دوستشون داشتم همشون می ترسیدند.
همشون از این که بگن دوستت دارم می ترسیدند ...چرا ؟ نمیدونم!
دیگه اوضاع از این گند تر نمیشه ! همه چی اونقدر گره خورده که با دندون هم نمیشه بازش کرد .
از همه بدتر اینکه حیفم میاد این رشته رو پاره کنم.
بازم بگم یا حوصله ات سر رفت؟...