کلیشه های قبلی بدون استفاده مانده .
حرفهای دلتنگی و دل نگرانی های وابسته به آن جز گاهه ای از معنای عمق نیست.
امروز مردمک های غریبی روی نگاه رازقی لغزید و من این هفته به چشم خود دیدم که جانم میرود .
هر آن که دری بسته میشود . چشمانی به زلالی شبنم روی جای قفل ثابت میشود.
امید که هیچ دری برای همیشه بسته نشود .
زن کولی فالگیر دربند را یادت هست؟ که مژده میداد سفری در پیش دارم به آنسوی آبها ..سفری بس دراز ، همان که لبخندم را پسته میخواند وچشمانم را بادام و گفتی چه آجیل چهار مغزی ازت درست کرد!
می دانی دلم همه ممنوع های دنیا را میخواهد.
بوسه ، شراب و [?]