صبح زود
بیدار باش
صبحانه خاص
سوسیس کبابی با نون داغ
صدای تو
حضور چندین نفر که قراره توی کلاسی شرکت کنند
برگزار کردن کلاس با تو هست ولی تو معلمش نیستی
یکی دیگهس آدم جدی و سن بالایی که اصلا لبخند نمیزنه
ترسیدم ! نگاهت میکنم که پشتش ایستادی
با نگاهت منو دعوت به آرامش میکنی به یک زبان و لهچه خاصی حرف میزنید
من نمیفهمم شما میفهمید اما ! کماکان نظرم به همه چی مشکوک و ترسناک است
موقع استراحت است من رو بیرون میبری به شهر وارد میشویم همه جا پر از آدمهای غریبه است
از مردی که بساط ترشی فروشی دارد مقداری ترشی میخواهم بخرم لباس آستین کوتاه سه دکمه تنت است در برخورد با مرد فروشنده چیری میگویی که من متوجه نمیشوم به زبان محلی حرف میزنید بعد وسط خیابون جوری منو بغل میکنی میکشی تو وجود خودت که من هم خوش خوشانم میشه هم از اینکه وسط جمعیت اینجوری کردی خجالت میکشم اما هیچ واکنشی نشون تمیدم ...
دوباره به سر کلاس بر میگردیم کلی اسلاید و تصویر و من اینبار نمیترسم بلکه بی قرارم دلم میخواد باز بریم بیرون از اینجا ...
همه ما دور میز سنگی طوسی رنگی نشستیم و من برای گذران زمان به میز و حاشیه اون توجهم جلب میشه میبینم که یک کتیبه است روش پر از نوشته قدیمی و اون معلم بیشتر برام مرموز میشه.....