دیر وقت شب بود رسیده بودیم خونه قدیمی مامان اینا
کلید داشتم رفتیم بالا انگار من زودتر رسیده بودم تو ماشینت رو توی کوچه پارک کرده بودی من توی حیاط گذاشته بودم اومدیم خونه رفتیم سر یخچال ببینیم چی دارم برای خوردن
گرسنه بودیم گفتم فکر کنم کتلت باشه ! داشتی توی یخچال رو نگاه میکردی صدای در اومد و پارک کردن ماشین گفت ئه اینا هم رسیدن ! گفتی که بمونی یا بری؟ گفتم چه سوالی میکنی معلومه که بمونی کسی با ما کاری نداره در ضمن اینا هم تورو میشناسن فقط ندیدنت !
رفتی از آشپزخونه بیرون وقتی اومدی دو تا پسر شبیه به هم توی آشپزخونه بودن
من تورو بهشون معرفی کردم نمیدونستم چرا دوتا داداش داشتم !هردوشون برخورد خوب و مودب داشتن و در نهایت دست دادین و من بهشون گفتم که ما فردا داریم میریم سفر بهتر هستش که بریم الان بخوابیم که نصف شب شده ! اونا هم رفتن بخوابن فقط یکیشون قبل ازاینکه بریم به من گفت که ماشینش رو لازم میدونم که جابجا کنه ازاونجایی که دوتایی تو پارکینگ بودیم !
من به تو نگاه کردم تو به اون داداشه نگاه کردی گفتی نه لازم نیست ماشین من بیرونه با همون میریم
بعدش هم رفتیم تو اتاق من :)
عین فیلم ها دوربین پشت در بسته اتاق من موند.