وسط نوشته ها مکث میکنم
خوب میفهمی توقف کرده ام
نفسی تازه کنم ! همه چیز را قورت میدهم....
نفس عمیق میکشم یک دو سه تا ده میشمرم
دست از نوشتن میکشم که نامربوط ننویسم... که یقهت را نمیچسبم که هی منو ببین !
منو نگاه کن ! دارم دیوانه میشوم ...
از تنها ماندن از تنها شدن از دوباره به حال خودم وا ماندن میترسم و به خودم میلرزم....
دوباره شروع میکنم از تو میپرسم کجا بودیم ؟ چی میگفتم ؟؟؟