-
[ بدون عنوان ]
10 فروردین 1386 03:53
در عجبم از آن خواب نیمروزی که در آن چشمهایت سفید بود ..بسته بود و سفید بود. جایی پای یک سراشیبی تند و یک کوچه بن بست و یک دیوار نه چندان جدید . تو بودی و آن کارگاه که دو در داشت ..
-
[ بدون عنوان ]
5 فروردین 1386 21:25
عادت هم نمیکنیم. چقدر پایین و هرگز بالا نه!
-
[ بدون عنوان ]
2 فروردین 1386 21:29
آدمی که شعر میگه میتونه برخورد فیزیکی کنه؟ نمیدونم چرا نمیتونم باور کنم....
-
بهار منتظر بی مصرف افتاد
29 اسفند 1385 20:14
نه گل رویید نه زنبور پر زد نه مرغ کدخدا برداشت فریاد.
-
[ بدون عنوان ]
29 اسفند 1385 01:46
به صدای دل خود گوش بده.
-
[ بدون عنوان ]
26 اسفند 1385 01:56
هر دوش! دیگه من نشناسمت به درد لای جرز میخورم تا اومدنم نشستی و بعد رفتی من که میدونم چرا این کارو کردی.خودمون با هم صد بار این بازی رو تمرین کردیم. ولی امروز باور کن ... اصلا چیو باور کن یا نکن . اگر با من بودی که با من بودی همه لحظاتشو اگه نه هم که هیچ....
-
حامی
25 اسفند 1385 05:02
کاش بودی الان چقدر دلم میخواست باهات حرف میزدم. ساده عین خودمون وقت رفتن وقت اومدن وقت بهار عین خود ۵ سال پیش همین روزها . چقدر دلم تنگ شده برات. تو بخند تو حق داری بخندی به همه حرف های من به تک تک کارهای من . ولی اینو بدون حالا دیگه این تویی که دور شدی این تویی که فاصله گرفتی این تویی که لحظه هام رو گم کردی. حرفهامو...
-
[ بدون عنوان ]
24 اسفند 1385 06:42
موقتی لحظه ای دوباره پس من چی پس اون کو دلم میخواد این مونیتورو بکوبم به دیوار......
-
[ بدون عنوان ]
22 اسفند 1385 06:29
همش شک میکنی که چی بشه؟! من انقدر ابهام آمیزم یعنی؟ من انقدر پستم یعنی؟ ما هیچ ما نگاه!
-
[ بدون عنوان ]
22 اسفند 1385 02:10
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند. ببند! بگیر بخواب......
-
[ بدون عنوان ]
18 اسفند 1385 08:49
اصلا اون شکلی نیست. همه چیزش فرق داره .... یک جوری تصویرش میکنی وقتی میاد یک شکل دیگه است. همش سوال سوال سوال!
-
شک لازمه یقینه ولی نه اینقدر
17 اسفند 1385 01:46
اگه نمیومد این حرفا رو نمیزد می مرد! اگه میگذاشت مثل آدم بشینم باهات حرف بزنم می مرد؟! حتمن می مرد دیگه! من چرا خام شدم چرا؟
-
[ بدون عنوان ]
17 اسفند 1385 01:44
میگن یه دیوونه یه سنگ میندازه تو چاه... دیوونه نمیبخشمت که همش منو وا میداری که نیش بشم زهر بشم. دیوونه .....برو بگذار زندگیمو کنم
-
[ بدون عنوان ]
15 اسفند 1385 20:19
مثل روزنه هایند روزنه های بی عبور
-
[ بدون عنوان ]
12 اسفند 1385 02:54
شعربارانم شعرِ بارانم برای تو!
-
[ بدون عنوان ]
11 اسفند 1385 03:41
حالا دیدار ما به همان حوالی هر چه باداباد... دلم را برای دستهای بزرگت نگاه غمناک اشکهای بی صدایت جا گذاشتم و رفتم.
-
نشسته بر خوشه
17 دی 1385 09:40
مرگ پایان کبوتر نیست. زندگی جایی میان دو چشم منتظر جریان دارد!
-
[ بدون عنوان ]
24 آذر 1385 05:17
بگذار همیشه از نیاز ستاره بماند دِینی به گردن ماه!
-
[ بدون عنوان ]
8 آذر 1385 23:54
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود ما جفا از تو نبینیم و تو خود نپسندی آنچه در مذهب اصحاب طریقت نبود خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق تیره آن دل که درو شمع محبت نبود
-
[ بدون عنوان ]
23 آبان 1385 21:02
شکایت از که کنم؟ شکایت از چه کنم؟ که خود به دست خود آتش بر دل خون شده نگران زده ام!
-
[ بدون عنوان ]
18 آبان 1385 23:19
هر چه تلاش میکنم به آرامش نمیرسم
-
[ بدون عنوان ]
17 آبان 1385 01:35
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
-
۳
12 آبان 1385 03:25
میشود آغاز کرد و پشیزی به پشیزی نفروخت میتوان عشق به آنها آموخت
-
۲
12 آبان 1385 03:25
کهن دیارا دیار یارا!
-
[ بدون عنوان ]
12 آبان 1385 03:24
بیا بیا بیا جانم بستان!
-
:)
4 آبان 1385 08:28
غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد ///دل من ز دردخون شد دل تو خبر ندارد عالیه محشره این شعر حرف نداره
-
چه خوبه آدم همیشه ....
27 مهر 1385 05:49
خیلی گذشته . من هر روز بهت میگم خواهم آمد ولی .... انگار قرار شده به ته برسیم. انگار قرار شده طولانی ترین هجر تاریخ رو تحمل کنیم .
-
[ بدون عنوان ]
24 مهر 1385 09:41
ف روزی یک روزِ سردِ زمستانی یکی از همان روزهای سوز و بلرزِ یتیم پرندهای خیس و خسته از بالای بامِ خانهها گذشت آمد، رفت رفت روبهرویِ دریچهی بیگلدانِ اتاقِ تو نشست. تو نبودی همسایهها میگفتند رفتهای راهی دور خبر از شفای حضرتِ حوصله بیاوری. پرنده داشت به شیشهی مِهگرفتهی بیتماشای تو نُک میزد انگار بو بُرده بود...
-
[ بدون عنوان ]
20 مهر 1385 01:54
ازت دو تا خواهش دارم و منتظر جوابش هستم تا هر وقت طول بکشه. هر چه زودتر جواب بدی من احساس بهتری دارم . احساس خواهم کرد از این بلاتکلیفی درمیام ۱- اجازه بدی یک روزی ۲ ساعت فقط ۲ ساعت ببینمت! ۲-اجازه داشته باشم اینجا بنویسم . هرچند میدونم نوشته های من اذیتت میکنه .
-
[ بدون عنوان ]
19 مهر 1385 23:27
به گوش هایت اعتماد کن ! این همان صدای ناله محوی است که بعد از هق هق عارض میشود