-
[ بدون عنوان ]
19 مهر 1385 18:06
حرفهایی برای تو....
-
[ بدون عنوان ]
17 مهر 1385 02:33
بیا حالا دلمو پس بده تا برم !
-
عمران صالحی
15 مهر 1385 01:52
پارچالاندیق سینمادیق داش آتانلار بیلمهدیلر پارچالانمیش آینادا بیر آیدان مین آى چیخار بیر گونشدن مین گونش بیر اولدوزدان مین اولدوز پارچالاندیق آینا کیمى چوخالاریق، چوخالداریق ایشیغى!
-
[ بدون عنوان ]
15 مهر 1385 01:47
مگه زدن چجوریه مگه حتما باید فیزیکی باشه. فکر نکنم تا حالا به این شدت به این محکمی زده باشی کسی رو!
-
سر بی سامان
7 مهر 1385 00:19
خیلی زور داره خیلی حرف داره خیلی درد داره ... به خدا شکنجه های اینها خیلی درد داره ! من باید چه چیز رو اعتراف کنم؟ به کی بگم خدااااااااااااااااااا؟نه زورم بهشون میرسه نه میتونم به تو بگم فقط دارم زجر میکشم ..همین روزها زحمت رو کم میکنم که خیال همشون راحت بشه..... این حرفهایی که میزنند مایه افتخار من است ..اگر کسی تو...
-
بغض
6 مهر 1385 03:37
کاش واقعا همین طور بود . کاش همین که اینها میگن بود. کاش امروز اینطور نمی خندیدی که دلم بیاد بهت حرف بزنم حیف که حس کردم یک روز اقلا یک روز خوش بودی یک روز همه چی خوب بود . ولی دست از سرم بر نمیدارن این آدم ها . کاش نمیترسیدم از گفتن اسمشون میدونم اگه بفهمی چه حادثه ای در انتظارشون هست ...ولی زجرم میدن آزارم میدن...
-
کمی
5 مهر 1385 04:25
کاش بودی کاش همین نزدیک بودی میشد دستت رو گرفت کشید بردت هر جا ! هر جا که فکرشو هم نمیکنی . وقتی چشمهات رو باز میکنی باز نمیتونی حدس بزنی اینجا کجاست ...اونوقته که یک پک محکم میزنه و میگه نمیخواهی پیاده شی ؟ دلت میخواد تو بوی توتون و افکار خودت بمونی تو خیابون زرتشت تو شهر کتاب تو تصویر آدم ها روی آب روان ..تو فرحزاد...
-
دوم
4 مهر 1385 18:10
ساده بودی مثل سایه مثل لبخند شقایق ... مثل شب گریه عاشق
-
[ بدون عنوان ]
1 مهر 1385 21:24
-
بی نام
1 مهر 1385 21:24
گاهی اندکی نوازش! شاید اگر جا بود
-
اللر وار
24 شهریور 1385 04:07
دلش پر میزنه!
-
یاد
27 خرداد 1385 23:10
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم !
-
[ بدون عنوان ]
27 خرداد 1385 03:16
به دنیایی که مرگ شکارچی آن است فرصتی برای تاسف و شک نیست فقط برای تصمیم گرفتن وقت هست ... این چطوره؟! تولدت مبارک .همین! (این همینش خیلی کشنده است، نه؟!)
-
[ بدون عنوان ]
27 خرداد 1385 02:49
عاقل به اگر نظر ببندد زان گریه که دشمنی بخندد دانا به اگر نیاورد یاد زان غم که مخالفی شود شاد دلتنگ مباش اگر کست نیست من کس نیم آخر؟این بست نیست
-
شعر
27 خرداد 1385 02:32
دنبال یک قطعه شعر میگردم ... نه شعر یک عبارت ساده که گویا باشد. چرا من ؟ این حس غریب توست که فاخته را به آواز میخواند . فاخته زیبای شهر دور برایم بخوان روزی اگر از این کوچه خلوت گذشتی!
-
وبلاگ
10 آذر 1384 08:06
یک تصمیم نه چندان جدی گرفتم که اینجا مثل یک وبلاگ درست حسابی بنویسم . فقط بدیش اینه که یک شناس دارم . من میخوام یک جا ناشناس بنویسم. آقا جان شتر دیدی ندیدی او کــِـــــــــــــــــی؟ من دیگه حوصله وبلاگ باز کردن ندارم.
-
[ بدون عنوان ]
1 آبان 1384 03:36
اگه باز نیای به سقف آسمون سنگ میزنم اگه باز نیای تمام آیینه ها را میشکنم ...
-
یک قطره خاک
20 مهر 1384 05:53
بدون هیچ نشونی میای و عمیق ترین خط ها را اینجا میکشی و میری . اینجا درست وسط دل نگران من ! گاهی حس میکنم خدا، موقع بد بیاری، قدرت و استقامت یک کوه را بهم میده. هرچند کوه یک روزی خاک بوده و دوباره هم تبدیل به خاک میشه . ولی خاک سرده ، هر کس هم هر چیزی برای پنهان کردن داره به خاک میسپره ! هر چیزی که بخواهی کمی تسلای دل...
-
[ بدون عنوان ]
12 مهر 1384 04:54
همه چی داغونه! میخواستم بودی کاش بودی بهت میگفتم که اون زانتیای گل زده که دم هتل شرایتون دیدی همه گل هاش پر شده گندیده به لجن کشیده شده. حالا هر کدوم از اون آدم های به ظاهر شاد دارن دنبال یک راه میگردن که چطور همو بیشتر بچزونن. کاش بودی برات میگفتم که چقدر به یک شونه محکم الان نیاز دارم . کسی که بهم امید بده .کسی که...
-
[ بدون عنوان ]
10 مهر 1384 10:49
همیشه بهانه های بسیاری برای رفتن هست . بهانه های اندکی برای ماندن ولی این اندک آنقدر قوی است که در برابر آن بسیار با قوت می ایستد. آنان که به هزاران دلیل زنده اند هرگز نمی توانند به یک دلیل بمیرند ولی آنان که به یک دلیل زنده اند به همان یک دلیل هم خواهند مرد. یک بار برای همیشه : برام مهم نیست که بقیه چی میگن برام مهم...
-
[ بدون عنوان ]
30 شهریور 1384 08:14
چشمام نمیبینه مغزم هم کار نمیکنه جای همه اونها زبونم وراجی میکنه !
-
..
19 شهریور 1384 09:45
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب میشود ... پر از نگاه.... پر از هوای بوسه های ناب نگاه کن وجود خاک هم به لالای گرم تو پر از شراب میشود.... نگاه کن ! گذشته ام ز آسمان ز بیکران ... نگاه کن !کنار واژه های گرم تو ...تمام خستگی خراب میشود!
-
[ بدون عنوان ]
14 شهریور 1384 10:08
وقتی تو گریه میکنی شک میکنم به بودنم
-
شب
23 مرداد 1384 00:05
ساعت کوکی سه بار زنگ میزند صدای تو در گوشم آهنگ میزند می دانی تمام حدیث یک نگاه ساده را باید در سطر سطر و هزاران کلمات بنویسیم و بخوانیم. تمام حرف و حدیث یک کلام دیدار، را باید آوا شویم پشت این خطوط فاصله. فاصله ای به میزان شب تو روز من و روز تو شب من. این فاصله نیست . این درگاه ورود دوست داشتن به آشیانه احساس است.
-
حلول
15 مرداد 1384 05:14
حلول میکنی روی تصویرها و اشیا . روی نگاه های گذرای عابران این شهر. روی چهره خسته مسافر اتوبوس حلول میکنی . نگاهت روی حاشیه اشیا سایه می اندازد ، سر بلند نمیکنم . می ترسم ، ساعتت را برایم میفرستی . نگاه میکنم بغضم میگیرد ، مردمان را واسطه میکنی ، اشیا را ، نگاه های هراسناک من را نمیبینی که چطور از پشت عینک دودی تصویرت...
-
خواب سبز
30 تیر 1384 05:25
خودت میدونی چقدر سخته ! خودت میدونی چقدر درده ! حرف زدن از چیزی که منع شدی از گفتنش. دیدن کسی که نباید ببینیش . شنیدن کسی که نباید بشنویش. دیدن همه علامت های ممنوع روی شیشه غبار گرفته دل . دیدن همه نگاه های ممنوع از پشت زلال اشکی که پشت پلکها نی نی میزنه. خودت میدونی چقدر دلتنگم و باز تو را به یک باغ سبزِ سبزِ سبز.......
-
قدرت بودن
28 تیر 1384 06:16
یکی گفت ...اگر دیدی چشمی به در مونده . دستی هنوز به امید،کلیدی را میچرخونه . اگر دیدی غروب به اندازه طلوع دلگیر میشه... اگر دیدی قناری ها گاهی آوازشون یادشون میره یا که شب بو ها هنوز دم صبحی عطر افشانی میکنن شک نکن که من به یادتم. دوستی از لابه لای حنجره زخمی و نگاه غمگینش گفت : نزدیکی به دله نه به فاصله. حالا شاید...
-
سالیان
25 تیر 1384 04:59
هر وقت میام اینجا احساس میکنم از داخل صندوقچه خاطرات قراره یکیش بیاد بیرون و امروز یاد یک تیکه چمن تو نمایشگاه کتاب افتادم. همونجا که بهم گفتی عاشقی یعنی ۱۱ سال سکوت. ۱۲ سال ۱۳ سال و سال ها می آیند و این گوهر جلا میابد . به نام نامی عشق ، عاشقی یعنی ۱۱ سال سکوت.
-
زیر سایه بان اشک
23 تیر 1384 07:14
از اینکه سعی میکنی گوش کنی ممنونم. ولی حرفام یک جایی وسط نای و مری یخ میزنه . حوصله آدم های اطرافم را ندارم. باید برای هر کدوم یک مدل نقش بازی کنم که همه بگن چه ساده و مهربان. ای همه آدمیان عالم! بدونید که من سنگدل ترین و عوضی ترین آدم دنیام چرا هیشکی نمیخواد اینو بفهمه. این من بودم که خودم اون بازی رو راه انداختم و...
-
...
22 تیر 1384 09:48
قلبم داره میاد بالا از راه گلوم خارج میشه دوباره قورتش میدم. حرفام میاد بالا و دوباره بر میگرده . هیچ کس نمیدونه شاید هیچ کس ندونه و هیچ کس ....