-
[ بدون عنوان ]
12 بهمن 1389 01:23
سر خیابان منتظر تو ایستاده ام که سر میرسد سر بر میگردانم راهم را میبندد نگاه میکند میگوید فقط یک لحظه گوش کن میگویم اگر اینجایم دلیلش این است که منتظرم میگوید تو که نامهربان نبودی بگذار حرف بزنم توضیح دهم فلان روز فلان کس فلان جا و من بدون کلمه ای میخوانم نمیداند که کار از یک حرف و دو حرف و این روز این و آن گذشته......
-
[ بدون عنوان ]
9 بهمن 1389 09:24
خواهر دوقلو خیلی خوب بود :) مرسی... بعضی وقتا یک چیزایی میگی اندازه یک دنیا خوشی میده با خودم تکرارش میکنم
-
[ بدون عنوان ]
8 بهمن 1389 20:48
میدونستم با اون حالی که دارم با اون شدتی که میخواهمت جایی باید بروم فریاد بزنم دااااد بزنم بگویمت چرا؟ بنویسم تا خلاص شوم از این حس مزاحم بودن این روزها صداها و چهره ها.... تو که میدانی این روزها چه بیرحمانه به قضاوت خویشتن نشسته ام چه بیرحمانه چاقوی سلاخی را بر پیکر خویش میکوبم تو که میدانی گاهی از شدت درد میخواهم...
-
[ بدون عنوان ]
8 بهمن 1389 03:00
-
[ بدون عنوان ]
7 بهمن 1389 11:52
گاهی خودم هم نمیدانم دوست داشتههایم را باید ابراز کنم یا نه؟
-
[ بدون عنوان ]
5 بهمن 1389 22:26
خوشحال نیستم از صبح همینجوری تپش قلب دارم انگار تو حلقم داره نبض میزنه یه وضعی اصن.... دل شور زدن مدل اون!
-
...
4 بهمن 1389 03:34
بیراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و میکشید زین پس همه عمر را، بیراهه خواهم رفت حسین پناهی دستم بگیر دستم را تو بگیر
-
[ بدون عنوان ]
3 بهمن 1389 11:10
گوشی رو بردار تا صدات یک لحظه آرومم کنه !!! غیب شدی چرا آخه؟؟ اصلا الان چه وقت غیب شدنه؟
-
[ بدون عنوان ]
2 بهمن 1389 04:23
زبونم بسته شده sene dounyanin en deyerli ermeghanin vermek isterdim. ama ne yapim seni sene verememki.
-
[ بدون عنوان ]
2 بهمن 1389 03:51
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو هر وقت ازترس حرف زدم تو بودی که بگی نترس من اینجام نترس برو جلو گفت آنچیز دگر نیست دگر هیچ مگو
-
[ بدون عنوان ]
30 دی 1389 23:36
من این کارو با بچه هام نمیکنم من غریبه رو به بچه هام ترجیح نمیدم من از ترس سلیطه بازی مردم دهن خودمو نمیبندم من با آدم بی جنبه که همه جوره خودشو ثابت کرده رفت و آمد نمیکنم میخواد اون آدم عروسم باشه دامادم باشه یا هر کی دیگه! غریبه که حرمت فامیل رو نگه نداره حتی برای آشغالدونی هم بار اضافه است چیزی آنچنان غریب قفسه...
-
[ بدون عنوان ]
30 دی 1389 03:44
حواست به چشمهایت باشد حواست به دستهایت باشد حواست به پاهایت باشد دلم را دستت سپردم مواظبش باش...
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1389 21:05
رهایم نمیکنند باید امروز هم بروم یک بار دیگر و قسم خورده ام که دیگر نخواهم آمد یقه دکتر را گرفته ام سرش داد کشیده ام گفته ام خونی در بدن من نمانده این دستگاه مسخره را انقدر روی شکم من نچرخانید من نیستم رهایم کنید! من درمان خوشبختی دارم که هست چه نیار به شما که تشخیص هم نمیدهید چه برسد به درمان....
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1389 05:08
با علت یا بی علت اصلا بگذار دلم بخواهد بغل کنم بو بکشم بگویم باید امروز میآمد باید امروز اینجا بود بگذار حس کنم هوای زمستانی این روزها را که شال گردنت را سفت میکنی میروی در اداره پست و حسی که میدود از لای مویرگها روی شقیقه ها نبض میزند بیرون آوردن تکتک کتابها ورق زدنش و دیدن و درآغوش گرفتن چیزهایی شکل همه...
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1389 01:10
بیا که بی تو برگ و بارم نیست امید بارش باران نوبهارم نیست....
-
:*
28 دی 1389 04:15
همهی دوستت دارم های عالم ! همه یک جا ! مال تو!
-
[ بدون عنوان ]
26 دی 1389 22:56
میخوام تنها باشم چند روزی شاید بتونم یک کار خوب کنم شاید بتونم باعث بشم بخندی من آدم بدی نیستم نمیخوام باشم ..... داغونم از صبح چپیدم تو حموم گریه کردم الان هم اینجا ... میخوام برم زیر بارون خیس بشم بلکه خدا از تقصیراتم بگذره بلکه دوباره دوست داشتنی باشم :((
-
[ بدون عنوان ]
26 دی 1389 22:48
این همه مقدمه برای متن این همه کاغذ سفید و من ... سفر من به اعماق خودم سفر بی انتهایی است به جایی که نباید به جایی میرسم که میبینیم شکل نفرینم شکل بی ابعاد و بی زاویه ای دارم که به کاری نمیآید جز سنگین شنیدن تقصیر تو نیست! من فراموش میکنم زندگی من پر از فراموشی است تا ... این روزها هرکدام از حرفهای من به تو (چون تو...
-
[ بدون عنوان ]
26 دی 1389 22:39
باورت بشود از درد نخواهم گفت دیگر هرگز جمله این است هر صبح سلام ! خوبم....
-
[ بدون عنوان ]
26 دی 1389 22:38
صدا که میزنی زنگ میخورد این همه چهار این همه پنج اصلا برای همان تک هفت موجود... یک جایی باید تاس ما جفت شش بنشیند روی زمین یک جایی باید جمع کرد جمع کرد این همه دلخوری و دلتنگی را صدایم زدی ! چیزی از جانم کنده شد که پاسخ بنویسم جانم با همه اندوهی که از یاد میبرم به خاطر لبخندی که بدهکارم ....
-
ز بعد ما غزل نی قصیده میماند
26 دی 1389 22:34
باید مرور کنم چیزی متفاوت از این هرروز و همه روزم من در رویای تو شیرینم تو در خیال من بهترین و رویای خیال وقتی در خیابان دستهایشان را به هم میگیرند شبیه یک غزل نسروده میشوند غزلی شبیه هیچ کدام از عاشقانه های بیطاقت! وقتی دست هم را میگیرند خورشید پا به دو میگذارد میرود میآید شب میشود شب سیاه میشود اقاقی قهقهه میزند...
-
[ بدون عنوان ]
25 دی 1389 09:40
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن! که در این باغ بسی چون تو شکفت گل بخندید که از راست مرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت شایدم دیگه عشقی نیست! از اینکه جلوی رازقی ها پرپرم نکردی ممنون بازم اشک ها شروع شد.... چقدر سنگین بود حرفها اینکه گفتی دیگه دوست داشتنی وجود نداره اینکه...(نمیخوام تکرار کنم) همه چی...
-
[ بدون عنوان ]
25 دی 1389 09:31
چرا اجازه نمیدی خوبیها ماندگار بمونه؟ چرا همه چی باید زود تموم بشه؟ برای من دوره ماندگار خوبیهات طولانی بود چندین سال...سالهای اول به خصوص ... به این بیمنت حضور داشتنت فکر میکردم به بودنت... به خوب بودنت.... به خوبی بودنت همیشه یک چیزی برای فخر فروختن داشتم .... تویی که هستی و گوش میدی به من ! امروز انقدر سکوت...
-
[ بدون عنوان ]
25 دی 1389 06:37
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم درم از دیده چکانست به یاد لب لعلت نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1389 11:44
خود دردم و این لختههایی که از من جدا میشود تکه تکه! ....
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1389 07:23
مامان میگفت عسل بخور برات خوبه! عسل داری؟ دارم! شیشه عسل رو تو دستم نگه میدارم نگاش میکنم قاشق بزرگ رو داخل ظرف عسل میزنم با بغض و چای قورتش میدم همونم !همون تلخی که با یک من عسل هم نمیشه خوردش.... خفه میشم
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1389 00:48
یا اینکه بپرسد کجایی بگی ونک بانک سامان بیاد ته اون خیابون بن بسته برای خودت از سر خیابون آب انار گرفته باشی خورده باشی ! دل دل کنان راه بیفتی چشمت به همه ماشین سفید ها باشد ..... بعد شماره بگیری که کوشی؟؟ ببینی یک نگاهی همینجوری لبخند زنان نگاهت کنه بگه ! ندیدی منو؟؟! من فقط میدونم هستی ! لمسی میدونم هستی ...چشم و...
-
[ بدون عنوان ]
23 دی 1389 04:43
میزنی تو می زنی تو زحمه ها بر میرود... بر می رود زخمه ها بر میرود تا به گردون زیر و زارم زیر و زارم روز و شب !!!!
-
[ بدون عنوان ]
22 دی 1389 05:57
یادت میاد کامپیوترم ویروسی شده بود گفتی تاریخش رو یک روز ببر عقب میخوام یک روز فقط یک روز تو این تقویم پر از نبودنت یک روز رو ببرم عقب میخوام اصلا اون روز نباشه.... چقدر تنها بودن سخته التماس کردن تمنا کردن ! میدونی داری چیکار میکنی؟ حتما که میدونی! تویی که حتی دو نقطه ستاره رو هم دریغ میکنی ........ از خیریه خبری نشد...
-
[ بدون عنوان ]
22 دی 1389 04:44
.... امروز