-
...
13 خرداد 1389 09:58
مرسی که به رویاهام نمیخندی مرسی که میگذاری بهت بگم مرسی که نمیگی محال ممکنه ! مرسی که خودت هم پایه میشی ادامه میدی میای باهام کشش میدی شاخ و برگش میدی میدونی که تو این جهنمی دلم به همین تصویرها خوشِ! مرسی برای همه روزهای ابری که میگذاری ببارم .....
-
[ بدون عنوان ]
12 خرداد 1389 08:48
اسمش رو یک بار گفتی ولی یادم مونده ضحی !
-
[ بدون عنوان ]
7 خرداد 1389 22:24
من بهت افتخار میکنم که به موقع رسیدی
-
[ بدون عنوان ]
26 اردیبهشت 1389 21:32
لباس آبی خیلی کمرنگ پوشیده بودی با یک شلوار سرمه ای و کمربند و اینا دم خونه ما ! هی داشتیم بدو بدو حرف میزدیم و به خونه نزدیک میشدیم گفتم من دیگه برم! باز حرف زدیم .... داداش جان در پارکینگ رو باز کرد منم آروم گفتم خب می بینمت بعدا تو هم بلند بلند گفتی می بینمت کاری نداری؟ فعلا خداحافظ !!! داداش جان یک نگاهی به من کرد...
-
[ بدون عنوان ]
28 فروردین 1389 20:26
کی گفته من باید همش حرفای فلسفی قلمبه سلمبه بزنم. میخوام گاهی حرفای دلم رو بزنم خاله زنکی یا هر چی... دغدقه های الکی ....
-
...
24 فروردین 1389 22:08
پز ندین جون مادرتون پز ندین آدم باشین مشک آن است که خود ببوید. هی میاین بیخودی از خودتون افاضات میکنین که ما فلان بودیم بیسار بودیم . فلان دانشگاه فلان شرکت ... به خاطر سوزش ماتحت خودتونم شده جلوی من پز ندین . بعد مجبور میشین ازم بپرسین من کجا بودم چیکاره بودم اونوقت آب یخ لازم میشین.
-
[ بدون عنوان ]
18 فروردین 1389 04:42
منتظر غمم نشین منتظر وقتی غصه دارم نباش گاهی هر از گاهی مثل این روزها یک چیزی بگو بخندیم باهم.
-
فالگیر بغدادی
11 اسفند 1388 09:17
بعضی وقت ها دلم میخواد برم پارک نیاوران. ...... نمیدونم چرا توی فال قهوه ت دیدم که یک مشعل هست ! گفتی قرار بود بری جنوب کار کنی. من هیچ وقت جدی جدی فال نمیگیرم ولی تو اولین نفری نبودی که گفتی کف استکان قهوه رو دارم درست میخونم... قبل تر از تو یک روزی برای مریم فال گرفتم اصرار کرد بخونم ته فنجونش رو.... برای خودم هیچ...
-
...
5 اسفند 1388 09:09
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم
-
آدم های بی ربط
4 اسفند 1388 00:34
پفیوز کسی است که فکر می کند خیلی باهوش است. هیچ وقت نمی تواند جلوی دهانش را بگیرد. مهم نیست بقیه چه می گویند، او باید مخالفتش را بکند. تو می گویی از یک چیزی خوشت می آید، اما او - پناه بر خدا – می گوید که چرا خوش آمدن از آن چیز غلط است. یک آدم پفیوز تمام سعی اش را می کند که همیشه خیال کنی گند زده ای. مهم نیست تو از چی...
-
...
3 اسفند 1388 10:31
مثل پروانه ای در مشت چه آسون میشه مارو کشت حالا هی نباش!
-
کارما
30 بهمن 1388 08:21
دونه به دونه تک به تک دنیا دار مکافاته !! شاه پیک زیرش بی بی دل زیرش سرباز گشنیز شما چی میگین؟ خاج ؟؟
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1388 09:41
پرواز سنجاقک ها یا مجسمه !
-
شکیلا
25 بهمن 1388 22:55
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست طاقت تازیانه نیست! پ.ن: چاره ای نیست باید به پیله عادت کرد
-
...
25 بهمن 1388 11:26
من داد نمیزنم تو بیا نزدیک تر !
-
صبر
25 بهمن 1388 01:03
موهایم بلند غیر منطقی شده باید صبر کنم ! تا منطقی شود.
-
یا حق
23 بهمن 1388 22:11
سابرینا دستش را که روی میز میگذارد شبیه آدم های همیشه تسلیم میشود. خیلی که نگاهش نمیشود کرد ولی یکی دوبار تصادفی چشمهایش را دیده ام وقتی لیوان قهوه اش را بالا برده بود و به جایی دور دست خیره شده بود. همیشه با هم میرسیدیم آدم های مشترک الزمان غریبه سابرینا ؟ چه اسم قشنگی برایم در را نگه داشته بود تا با آن همه بار و...
-
خداحافظ گری کوپر
19 بهمن 1388 22:14
جس، میلیونها و میلیاردها آدم توی این دنیا هست که همهشون میتونن بیتو زندگی کنن. امّا آخه چرا من نمیتونم. این دردو کجا ببرم؟ من نمیتونم بیتو زندگی کنم. کاری که هر کسی میتونه بکنه، کاری که از یه بچّهی پنج ساله هم برمیآد از لنی برنمیآد. تو هیچ سر در میآری؟ .... رومن گاری
-
دوباره از آسمان ها
19 بهمن 1388 10:28
بعضی اوقات وقتی چیزهای خیلی ساده برام حکم آرزو پیدا میکنه از خودم بدم میاد. از اینکه دائم باید خودمو توضیح بدم ٬ بدتر از اون اینکه سانسور کنم . شاید خیلی زمان ببره... معمولا اونهایی که با من عدد پنج سال رو رد میکنند ! اگر زنده و سلامت مونده باشندو اگر ترکم نکرده باشند تا حدودی به شناخت میرسند. اینکه من کی هستم برای چی...
-
۱
18 بهمن 1388 11:05
بالاخره قالبش شد همون شد که میخواستم ساده ساده ساده
-
[ بدون عنوان ]
5 بهمن 1388 11:18
دارم تیکه های زندگیمو کنار هم میگذارم! که ببینم از کجا شروع شد. از باعثش ! از اینکه هیچ آدمی رو جز خودم مقصر نمیبینم. در نهایت هم محبت و اعتماد به نفس / - - حالا هی پر و خالی میشوم که بگویم هیچی ته این دلم نمونده به خدا باور کن سر سوزنی شکایت اگر بود گذاشتم و داد و بیداد کردم و همین. برعکس! همیشه هم یک سری آدم جلوی من...
-
[ بدون عنوان ]
30 دی 1388 07:35
باید باشی این روزها که میلرزم زانوهایم سست میشود . باش که قوی باشم . باش تا بمانم برای خاطر .... برای خاطر همه اون روزهای خسته نه تورا قسم به همه آن روزهایی که من بد بودم و تو تحمل کردی. نگذار بشکنم . باش و گاهی ازم بخواه که حرف بزنم.
-
[ بدون عنوان ]
28 دی 1388 11:31
شاید بیشترین سوالی که از خودم /خودت پرسیدم این بوده چی شد که اینجوری شد؟
-
[ بدون عنوان ]
25 دی 1388 01:29
شبیه روزهایی که بر نمیگردد.
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1388 05:11
دارم اذیت میشم ولی تحمل میکنم یکی یکی آدم ها دارن می میرن عین مهره های صفحه شطرنج که ولو میشن توی صفحه از شاه و وزیر و سرباز گرفته تا فیل و رخ و کیش و مات....
-
[ بدون عنوان ]
14 دی 1388 10:39
به رود میمانم به دریا خواهم پیوست؟
-
[ بدون عنوان ]
12 دی 1388 08:26
میگن آدم وقت مستی یا میره تو خودش یا شنگول میشه ! من الان مست شدم انگار ... انقدر بهم فشار اومده که به سلامتی عقل از کف بدادم !!!!
-
[ بدون عنوان ]
28 آذر 1388 12:27
آخرش هم که این !
-
[ بدون عنوان ]
26 آذر 1388 10:16
بندر بندر بندر............
-
[ بدون عنوان ]
25 آذر 1388 09:33
کجا میری فلونی؟! و دلش بیهوده میگیرد با هزار فکر و خیال ناخواسته.