-
[ بدون عنوان ]
20 دی 1389 08:06
این جـــا برای از تو نوشتن هـوا کم اسـت دنیـــــا برای از تو نوشتـــــن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم این کیمیا کم اسـت سرشارم از خیال ولی این کفاف نیســت در شعر من حقیقت یک ماجرا کم اســت تا این غزل شــبیه غزل های من شـــــود چیزی شبیه عطــــر حضور شما کم است گاهــی تو را کنــار...
-
[ بدون عنوان ]
19 دی 1389 22:02
اینجا پر از تلاطم شده پر از لحظه های خوب و لحظه های غمناک پر از صدای خنده و خیسی اشک چه حس متفاوت دوگانه ای دارد اینجا .... خانه ! و من این روزها به خانه فکر میکنم.
-
عروس خانوم تموم نشد؟!
18 دی 1389 04:51
امروز هم! با خیالت خوش روزگاری بود.... ..... پیش میاید که می پرسد: کجایی؟ میگویی :سلمونی! آرایشگاه میپرسد :کدام خیابان میگویی: فیروز غربی بعد میاید از آن چپ و پیچ و بن بست ها در فیروز شرقی پارک میکند و زنگ میزند که بپرسد: پس کجایی؟ اینجا که تابلو آرایشگاه نیست قیافه شش در چهارت را در آیینه میبیند و دنده عقب......
-
[ بدون عنوان ]
16 دی 1389 21:17
من از جنینی زاده شده ام که کمان را برای آرش معنا کرده بود بی آنکه طعم تلخ قدرت را به او آموخته باشد من ابر خود را میبارم تو چتر خود را بکار زمان در زیر زبانت آنقدر میخیسد تا ریشه اش در جان تمام حروف جهان بروید آینده هزاران سال است که شروع شده این فردای من و توست که هزاران سال آینده آغاز خواهد شد
-
[ بدون عنوان ]
7 دی 1389 09:41
شما که نمیدانید چه لذتی دارد دوست داشته شدن
-
الکل و ناخن
2 دی 1389 10:35
هیچ وقت انقدر دچار گیجی و سردرگمی نبودم که ندونم باید چیکار کنم که به قول اون شاعر "کجای این شب تیره بیاویزم قبای ...." حرف میزنم به روایت دل حرف میزنم بی هوا بی ترس یکهو دلم با مغزم رابطه برقرار میکند حرفم را میخورم میدزدم چشمم را نگاهم را نوشته هایم را
-
[ بدون عنوان ]
23 آذر 1389 09:32
وقتی صبح پا میشی یکچشمی از تو تختت از تو جات کورمال کورمال موبایلتو بر میداری میبینی نوشته : سلام عزیزم صبح به خیر عین اینه که یکی با یک سینی صبحانه نون بربری داغ پنیر تبریز سوراخ سوراخی چند تا گردو یک قوری چای هل دارچین دار تازه دم ....بیاد تو اتاق بشینه برات لقمه بگیره
-
[ بدون عنوان ]
22 آذر 1389 02:25
بدترین و بیتحملترینم وقتی نیستی که بشنوی سر درد و گلو درد ناشی از فریاد و فریاد فریاد
-
[ بدون عنوان ]
3 آذر 1389 03:41
این که چرا اینهمه جا اینهمه نوشته خدا میداند چرا؟ شاید خانه من هم همینجوری باشد هر روز یک چیدمان هر روز یک مدل اینجا تا امروز ساده بود حالا اسمش را عوض کردم شما فکر کن میز و صندلیهای خانه را عوض کردیم آشپزخانه را تغییر مدل دادیم امروز همه جا سرد بود! اما دلم جایی گواهی میداد که گرم خواهم شد زود
-
[ بدون عنوان ]
28 شهریور 1389 22:58
نیت کرده اند ویروس ها و طبیعت و همه چی دوره ام کرده اند تنها نباشم صلاه صبح صدایم میکنند بلند بلند خش دار میآیند راه گلویم را میگیرند تا بیرونشان نریزم راحتم نمیگذارند خودشان هم نمیدانند از گلوی من چه میخواهند ! برای خودم لقمه های کوچک درست کرده ام کوچک اندازه دهان گنجشک اما پایین نمیرود چای را سر میکشم خرما هم روش...
-
ای داد و بیداد از این روزگار
26 شهریور 1389 23:26
کف دستهایم خطوط مبهمی است حکایتی آشفته از روزهای خوب و بد روی دستم اما حکایت زندگی است روزمره هر روزم سوختگی بالای دستم مربوط به آخرین عملیات پخت کیک است چسبیده به بالای فر آن خراش عمیق ولی کوتاه روی انگشتم بریدگی است ! آمده بودم نایلون روکش را از جعبه تیغه دارش جدا کنم کجا تا کجا برید ! ناخن هایم شکسته و خسته هیچوقت...
-
[ بدون عنوان ]
24 شهریور 1389 10:56
قوی و قدرتمند میشوم انقدر که درد نکشم
-
[ بدون عنوان ]
10 شهریور 1389 03:17
میگوید دلتنگی هایت برای من نیست کاری نمیتوانم برایت کنم سرد است! سردتر از یخ زدن های روزهای بی آفتاب... یادم نمیاید به هیچ کس گفته باشم یادگاریهایت برای من نیست صحبت از درد من نیست کاری برایت نمیکنم من را چال کرده ام جایی نشسته ام روی زانوهایم خواسته ام بگویید بشنوم بخوانم بخوابید میگویید اشتباه کرده ای که نرانده اید...
-
[ بدون عنوان ]
30 مرداد 1389 10:58
شب هایی که بیدارم نیمه شب هایی که بیدارم همش بیدارم ساعت سه چهار و عین روز بیدارم اصلا خوابم نمیبره روز هم خوابم نمیبره بعد یک هو وسط خنده دار ترین فیلم ممکن میزنم زیر گریه شبانه روزی شده همه چی بعد میرم مثل امروز دوتا شال میگیرم صورتی و آبی سرم میکنم هی تمرین حجاب میکنم جلو آینه که چی بشه? اومدن و نیومدن عین پرپر...
-
[ بدون عنوان ]
29 مرداد 1389 23:34
گاهی هم دلم میخواهد چشمهایم را ببندم و بروم بروم آی بروم بروم آی بروم میروم تا در میکده شادان و غزلخوان!
-
[ بدون عنوان ]
26 مرداد 1389 20:44
راست میگویی کسی به مجری اخبار تلویزیون نمیگوید "دوستت دارم"!
-
[ بدون عنوان ]
16 مرداد 1389 09:53
اگر خواستی خودت رو سرزنش کنی برای نبودن هات سرزنش کن نه برای لحظه های ناب بودنی که با من قسمت کردی!
-
[ بدون عنوان ]
14 مرداد 1389 01:23
آی آمان آمان یعنی نیستی! امشب هم ......
-
[ بدون عنوان ]
8 مرداد 1389 12:48
آمد و شد
-
[ بدون عنوان ]
6 مرداد 1389 23:01
نمیخواهم شاعر باشی باران باش همین برای هفت پشت روییدن گل کافی است
-
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت
5 مرداد 1389 21:02
به اندازه یک کتاب قطور در ذهنم نوشتم از حرف پرم و از ظرف خالی شده که دستانت کوچک باشد تشنه و عطشان باشی و بخواهی آب بنوشی!؟ من آن صبور جوانی نیستم من آموزش طغیان دیده ام من را به برکه نبین من را به رود ببین که سد میشکند ! من خودخواهم ساعت من !وقت من! سهم من !حق من ! فاصله ام تا طغیان یک نفس بیش نیست....
-
[ بدون عنوان ]
5 مرداد 1389 02:24
پیش از آن که در اشک غرقه شوم.... کاری بکن!
-
[ بدون عنوان ]
18 تیر 1389 11:34
میگم میری ولی زودتر از موعد بر میگردی میگه هر چه برنامه بهمون دادن همونه! میگم انقدر نگو این دفعه آخره که میرم چون بازم میری میگه آره ولی سال دیگه ! میگه دارم بر میگردم چند روز هستم بازم باید برم ! گور بابای برنامه ... راستشو بگو تو به اختاپوسه درس دادی؟
-
[ بدون عنوان ]
18 تیر 1389 01:23
اعتکاف سفر سفری به درون درون مرکزیتی نا معلوم شبیه خانه های قدیمی دیوارهای خشت و گلی آدم های زنده و مرده بغل کردن بچه چشم درشت یک زن مرده زن های معتکف زن هایی که برای سال ها نشسته بودند صدای زن ها همهمه سکوت ! خواسته ها و عبور از خواسته ها... بلیطی در دست عبور و رفتن
-
[ بدون عنوان ]
11 تیر 1389 23:23
-
[ بدون عنوان ]
7 تیر 1389 12:06
وقتی هستی میشود قاطعانه به همه دنیا «نه» گفت
-
[ بدون عنوان ]
3 تیر 1389 11:11
میدونم اگر کسی با من اینکارو میکرد خیلی ناراحت میشدم همیشه بر این باورم که هر چیز جایی و هر نکته مکانی دارد باید سر جاش انجام داد به وقت و به روزش دیر شد ... ولی بدان و آگاه باش که یک لحظه هم غفلتی درکار نبود همش باهات حرف زدم و یادت بودم فقط حیف شد شنیدن صدات رو از دست دادم به وقتش بی وقت میشنومت !!
-
[ بدون عنوان ]
31 خرداد 1389 09:26
یک جوری شدیم خودمم میدونم شاید مثل اون روزها نشه ولی بازم حس میکنم خیلی دوباره نزدیک شدم بهت
-
[ بدون عنوان ]
25 خرداد 1389 09:40
گفتم ! گفتم؟ خوابم! خوابم؟ نوشتم! نوشتم؟ خوندی! خوندی؟ گفتم؟ گفتم؟ گفتم؟ چرا گفتم؟؟
-
[ بدون عنوان ]
15 خرداد 1389 10:15
عیدِ یک یا دو ؟ یک ! خسته نباشیم... چهل به سال نرسیده هنوز من هم بیست و چند سالگی ام همان جاست که خاطره آرام گرفته است.