نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

 

مرور میکنم و می بینم که این همه وقت این من نبودم که دستم روی سرت بود بلکه این خودت بودی که دستت روی قلبت بود . انگشتات زیر رده های اشکت بود. 

اگر این خواستن حتی یک طرفه بود از طرف تو بیشتر بود و عالمی بسیج شده بودند که منو از سر راه بردارند. 

شاید این روزها دارم زیادی فکر میکنم 

برای هردوی ما شرایط تغییر کرد ورق برگشت . 

من اونقدر دوستت دارم شنیدم که دلم برای به زور از زبون تو کشیدن بیرون تنگ شد. .....

 

و مرور میکنم نوشته هایم را که 

آیینه دادی که تورا هرروز در آن بنگرم هرروز هر روز هر روز