نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

خیلی پیش نیومده که حرف بزنم  

خیلی فرصتی نبوده که خودم رو معرفی کنم 

شاید هم راست میگی به قول تو باید عصبانی بشم تا حرف دلم رو بزنم 

ولی به اندازه نصف انگشت های دست تو زندگیم اونقدر عصبانی شدم که داد بزنم 

که هوار بکشم که در نهایت بگم همه اون چیزهایی که فکر میکنید اشتباهه 

من تا کی باید لبخند به لبم بدوزم تا کی؟ 

امروز و دیروز هم نیست  

بحث خیلی وقته ! 

یکبار دیگه هم عزمم رو جزم کردم دورخیز کردم نفس عمیق کشیدم  و تصمیم گرفتم رک و راست حرف بزنم که بازم خیلی گرون تموم شد به قیمت خیلی چیزا ! 

خیلی دردها ...  

دیگه نمیخوام خودم باشم هیچوقت  

من عروسک کوکی دست شما هستم  

بچرخانیدم  

کوکم کنید 

خواهم خندید 

باور کنید.