داره یادم میاد که چندین سال ؟! چقدر سال پیش همچین شبی بهت سلام کردم
شش؟ هفت؟هشت؟! عددمون چندین سال شد اما به چه کیفیتی
همچین موقعی بود نشستی مثل همین امشب تا دیر وقت چاهار پنج شیش ! صبح...
گفتی ببینمت ؟گقتم ببین !
یکی به من سپرده بود بیام تورو پیدا کنم واسطه بشم بین رشته دوستی شما که باریک شده بود!
بهت گفتم شب عیدی خوب نیست که !
به اون سر رشته که داشت گریه میکرد گفتم برو بخواب صبح بهت زنگ میزنه ! گفته نه ! محاله...
گفتم بخواب کاریت نباشه ! اگر زنگ نزد اسم منو نیار....
زنگ زده بودی بهش ! به بهانه ! یک چیزایی گفته بودی ! مهم این بود که زنگ زدی....
چند بار این صحنه با سر رشتههای مختلف تکرار شده باشه خوبه؟!
دارم فکر میکنم رسالت من تو این همه سال چه از اون روز که از الف اسمت شروع شد تا الان که دایم داری تای تمت رو تو حلقم میکنی کاری غیر از این نکردم...
اما کوچکترین سوالم که ازت میپرسم از چی من خوشت اومد ؟جوابش حواله به هواست به زمین به درخت به کارواش به اتوبوس به شمشاد به نمایشگاه کتاب ....
دوبار تا حالا درست وقتی خیلی دلم تنها بود به تنهایی دلم خندیدی !
بد هم خندیدی!
تنها چیزی که میدونم اینه که من به هیچ کس نیاز ندارم که بیاد بین مارو بگیره
من خود رشته هستم اگر بریده بشم اگر نصف بشم کوتاه بشم این منم که کم میارم و یک چیزی از تو کم میشه که قابل جبران نیست