نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

 نیت کرده اند ویروس ها و طبیعت و همه چی دوره ام کرده اند تنها نباشم

صلاه صبح صدایم میکنند بلند بلند خش دار میآیند راه گلویم را میگیرند تا بیرونشان نریزم راحتم نمیگذارند 

خودشان هم نمیدانند از گلوی من چه میخواهند !

برای خودم لقمه های کوچک درست کرده ام کوچک اندازه دهان گنجشک 

اما پایین نمیرود چای را سر میکشم خرما هم روش

دستم برای خودش بندری میزند و من اینجا دارم غزل میخوانم 

فرمان نمیبرد !