نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست


یک روز پام رو از این شهر لعنتی میگذارم بیرون

یک روز میام یقه‌ت رو می‌چسبم

به هر کی قبول داری قسم روز خوش نمی‌بینی...

به هیشکی هم واگذارت نمی‌کنم خودم میام سر وقتت

چقدر بالش بگذارم جلوی دهنم جلوی هق‌هق‌م رو بگیره

یک‌روز میام همه اینا که به بالش هق زدم رو به خودت می‌گم


تو مرد باش مردونگی‌ت رو داشته باش!