نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نشسته بر خوشه

مرگ پایان کبوتر نیست.

زندگی جایی میان دو چشم منتظر جریان دارد!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 5 اسفند 1385 ساعت 01:38 ق.ظ

هیچ می دانی د لـم آشفـتهء چشمــان توست؟

یک دل بی شیله پیله بی سروسامان توست؟

سالهـا بـا عشـق تـو همسـایه با غم بـوده ام

زخمهای غصه ات را نفس مرهم بوده ام

هیچ می دانی در نگاهـت مهر طوفـان می کند؟

عشق را سرمشق درس خوبرویان می کند؟

بی تـو امشـب گیسوانـم را نسیـم آشفـته اسـت

یاد صدها خاطره اینجا کنارم خفته است.

با خیال روی ماهت بغض باران می شوم

خسته از تقدیر تلخ روزگاران می شـوم.

کاش می دانستی چه اندازه دلم رسوای توست

آینه دار غــم چشمــان پر غـوغای توســــــت.

با حضورنــاب تو تن پوش بــاران می شــوم

خیس و نمناک از غمت یکباره طوفان می شوم.

در خیـالم، تو می آیـی دل بـه دامـت می دهـــم

تکیــه بر آغــوش گـرم بـازوانـت می دهـــم.

شـاپـرکهـا میـزبـان شـادی مـا مـی شـونـد

چشمهایم پیش چشمت باز رسوا مـی شوند.

گر بیایی در نگاهم غصه ها جان می دهند

انتظار دید نت را رنـگ پـایـان می دهـنـد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد