نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

شب هایی که بیدارم نیمه شب هایی که بیدارم 

همش بیدارم ساعت سه چهار و عین روز بیدارم اصلا خوابم نمیبره
روز هم خوابم نمیبره
بعد یک هو وسط خنده دار ترین فیلم ممکن میزنم زیر گریه شبانه روزی  شده همه چی
بعد میرم مثل امروز دوتا شال میگیرم صورتی و آبی سرم میکنم هی تمرین حجاب میکنم جلو آینه که چی بشه?
اومدن و نیومدن عین پرپر کردن گلهای بیچاره به هوای میآید نمیآید ها
عین همون فال های کوفتی که آسش زیر یک شاه مادر مرده ای گیر میکند 
دیروز که چهار صبح برایت نوشتم فهمیدم که چرا...
یادم آمد از پارسال بعد از شلوغی ها بیدار بودم اخبار رو دنبال میکردم
ساعت دو سه بود ! خیلی وقت بود حرفی نبود به اون صورت بین ما
نوشتی: معلوم هست داری چیکار میکنی نصفه شبی بخواب دختر!
و حالا من هی هی ساعت سه نصفه شب چیز مینویسم که  ...


نظرات 1 + ارسال نظر
آ 8 شهریور 1389 ساعت 12:41 ق.ظ

وحشت از عشق که نه ، ترس ما فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ، ترس ما خاتمه هاست

ترس بیهوده نداریم ، صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته ی عاطفه هاست

کوله باریست پر از هیچ که بر شانه ی ماست

گله از دست کسی نیست

مقصر دل دیوانه ی ماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد