نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

که مپرس

هنوز هم معتقدم و هر روز این اعتقادم محکم تر میشود که ما آدمها  خودخواهیم

از نظر مقام و موقعیت  اگر در شرایطی قرار بگیریم که نقش محوری ما کمی - تنها کمی- تغییر پیدا کتد از مکان و زمان ایجاد شده فرار می‌کنیم.

اگر نقشی غیر از نقش اول به ما پیشنهاد شود گریز داریم ! اگر نقش اول دیر به ما پیشنهاد شود عصبانی می‌شویم و همیشه خود را در پیش فرض ترحم و تقصر جابه‌جا می‌کنیم !( آقا جان اینجا به اندازه شما نیست برخیز ! اینجا جای و جایگاه شما نیست)

تصمیم می‌گیریم که بار سفر ببندیم

بیا بار سفر بندیم از این شهر 

زمستون باز توی این خونه برگشت !

برویم به شهر کسی که دوستمان دارد ، من تمام قد به همه آنها احترام میگذارم....

بیایید تا برایتان بگویم در شهر آنها که دوستمان دارد چه می‌گذرد: بار سفر را که زمین گذاشتید دو روز و سه روز و هفته ها و ماه ها مهمانید و بعد می‌روند ..... عکس ها و یادگاریهایتان را پرت می‌کنند و میروند .......

من جلوی این قاعده ایستاده بودم که قانون نشود ! که اگر از جایی پناه آورده بودم به آغوش کسی که دوستم دارد انقدر می‌ماندم تا دوباره عاشقم کند اما.....


صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت




نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی 3 اردیبهشت 1390 ساعت 12:28 ق.ظ http://spantman.blogsky.com

سلام دوست عزیز از متنی که نوشتین خوشم اومد و باید بگم تا حدی هم باهاتون موافقم اما می خواستم بدونین وقتی به اون دو بیت فوق العاده زیبایی که از حافظ نوشته بودین بچه های خوابگاه و ساکت کردم و با صدای بلند این واسشون خوندم اگر بگم اشک توی چشمم جمع شد دروغ نگفتم بهتون اصلا به نظر من همه نوشته های بالاش و پاک کن همین دو بیت گویای همه چیز هست
مرسیییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد