نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

دان اولدوزی

جاذبه کاذب

کهکشان بی‌مداری که گریز از حرارت را حکم می‌دهد

بله تخیلاتم زیباترین و دوست داشتنی ترین لحظات زندگیم است

با آنها زندگی میکنم شعر میگویم داستان مینویسم

تخیلات من از جایی میآید که شب است دیر است جای پارک نیست و  میگویم شاید تو این کوچه جا باشد و می‌بینم همانجا هستیم در آن کوچه چه جا باشد چه نه ! من خواسته ام ! من خواسته هستم ! خواستن ! خواسته بودن !خواسته شدن ! شیرین است. تخیل من پایه واقعیت دارد ! اصرار به ماندن ندارم

اما روز به روز کم رنگ تر می‌شود عین پژمردن ! کاری از دستم بر نمیاید چون راه تخیلم بسته است

چون دست های بازم خالی میماند برای لحظاتی چون بوسه ام جایی میان زمین و هوا  محو میشود 

نخیلات من امروز تبدیل به کابوسهایی شده است که همه تن فریاد میکشم در آن ! لبم و دستانم می لرزد .....

حرف ریحان ها روی زمین میریزد خودم خم میشوم ریحانهایم را از روی زمین جمع میکنم نازشان میکنم میگویم به دل نگیرید با شما نبود با من بود .....