نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

یادداشت روز سی و سوم

ماش گذاشته‌م و گندم

سنبله گندم، جوانه زده و زیبا شده

ماشها اما غیرت نمی‌کنند بالا بیایند، گمانم به بهار قد ندهد

ساعتها امروز عوض شد، یک ساعتی به بود و نبود و عرض و طول و آمد و شد مانده یا رفته...

صبح همه انرژیم رفت برای تیمار یک آدم مریض، بسیار مریض و  از شدت فشار روا نی وارده رفتم سراغ یه دوست قدیمی بهش گفتم هیچ نگو و دو دقیقه پناه بده 

تند تند حرفهایم را زدم و  فقط گفت نکن! همین.

فکر کردم اطرافم پر از نامحرم است که به نوعی میخواهند دستم را بگیرند، امروز جای خالی‌ت پررنگ بود ولی بازهم سراغت نیامدم ، راستش همش فکر میکنم یجور دیگه دیده بودمت ...

هنوز در بهت و ناباوری غرقه‌م، بی شک امروز تنها کسی که میتوانست مرا به خوبی آرام کند خودت بودی  اگر همان بودی که همیشه نه این شخصیت بسیار غریبه این روزهایت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد