نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

وقت ندارم

باید بدوم تا برسم به چیزهایی که برایم بسیار اولویت است 

ترمزهای زندگی  زیاد شده یکیش همین که وقت نمیکنم بنویسم، باید کمی به خودم برسم به مغزم مجال نوشتن بدهم و در هوای خنک مایل به سرد بهاری راه بروم

وقتی راه میروم نیم ساعت اول موزیک گوش میدهم یا به دو نفر زنگ میزنم که حلقه معاشران را حفظ کنم کوتاه و شمرده  حرف میزنم  نیم ساعت بعدی هدفون ندارم راه میروم و به برنامه هایم فکر میکنم به اشتباهاتم گاهی و بیشتر به کارهایی که بابتش بسیار خوشحالم و به خودم مغرور

همه فرم های پاسپورت را پر کرده م  باید فقط عکس بگیرم. 

سفر همیشه خوب است، بزرگترین مشکلم با آدمهایی است که پایشان را بیرون نگذاشته اند و فقط در محدوده ذهنی خودشان دست و پا میزنند

اصرار عجیبی دارند که تو را هم بکشند همانجا

آخرینش این که انگار من وسط این همه گرفتاری  چه فخری دارم که بفروشم 

خارج از ایران زندگی کردن فقط به چروکهای صورتت اضافه میکند  بس که یک تنه باید همه ی بار مضاعف زندگی را به دوش بکشی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد