نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

راز

نوشتم که یادم بمونه امروز نبودی ...
مثل خیلی روزا که من نبودم و تو هی صدا کردی و صدا کردی و صدا کردی و من نبودم و نبودم و نبودم .
تو هی انرژی شدی ماده شدی انرژی شدی اومدی از کل این مسیر فقط اومدی به خواب من که بگی هستم ببین هستم اینجا.
آیینه فرستادی که توش صورتتو ببینم ...نه یک روز نه دو روز نه ده روز ....همه عمر.
شاید اگه ابر نمیشدی بارون نمیشدم .
شاید اگه دریا نمیشدی، به این صبوری، قطره نمیشدم.
شاید اگه کوه نمیشدی راحت بهت تکیه نمیکردم .
چشمامو نمی بستم تو کل این مسیر
چشمامو نمی بستم تو کل این جاده
به امید دستهای مطمئنت ، نگاه امیدوارت ، شونه خسته ولی محکمت.
  راز رازقی را فقط تو میدانی و بس.
قرارمون بود نه اشاره ای نه حدیثی ...فقط رازقی و راز .
همین و بس