نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست

نوشتن در تاریکی

پشت این پنجره ،یک نامعلوم ،نگران من و توست


اشک‌های یخی‌م رو پاک کن

صدای قلبم رو بشنو ...

این ساعت‌ها که می‌شه قلب‌م می‌خواد بترکه...

نمی‌دونم چه حکایتی داره این ساعت.

شاید بیشترین ساعاتی که باهم بودیم همین ساعت‌ها بوده، خیلی دوست‎ش دارم یک کم مانده به غروب، هنوز روز هست، هنوز نور هست، ولی به سرعت رو به غروب می‌ره ، آسمون نارنجی می‌شه غروب هم اون ساعتیه که قلب تو به تپش میفته! می‌دونم غروب همیشه آدمها رو غمگین می‌کنه ولی من یک غروب تماشایی از تو دارم که هیچ‌وقت یادم نخواهد رفت....