اون گوشی که روز آخری دادی دستم؛ با حواس جمعی که داری مطمئن بودم به بهترین وجه ممکن فورمت شده ولی نشده بود
امروز برداشتم نگاهش کنم، باتری نداشت، بغض هم مجال نداد برم شارژرش رو پیدا کنم...
حرفهای تو راه فرودگاه؛ اس ام اسهام بهت که این راننده دیوانه است، داره مارو به کشتن میده با این رانندگیش...
یکبار هم پرسیدم کجایی؟ دوست داشتم بنویسی همین پشتسرتون!
ولی جواب این نبود، جواب خیلی وقت بود که دیگه این نبود. وقتی هنوز چند تا اس ام اس فورمت نشده تو اون گوشی جاخوش کرده بود یقین دونستم که داستان امروز و دیروز نیست.
Nnnnnnnnnnnna
اینا رو اینجا مینویسم که انقدر دلم هوا برنداره،انقدر بغض نکنم.
یکجایی باید تو یک مقطع از زمان اون ایمیلها رو پاک کنم بره، باید رها کنم هم تو رو هم خودم رو.
اگر ماندنی باشی برخواهی گشت ....