-
[ بدون عنوان ]
28 اسفند 1389 07:14
داره یادم میاد که چندین سال ؟! چقدر سال پیش همچین شبی بهت سلام کردم شش؟ هفت؟هشت؟! عددمون چندین سال شد اما به چه کیفیتی همچین موقعی بود نشستی مثل همین امشب تا دیر وقت چاهار پنج شیش ! صبح... گفتی ببینمت ؟گقتم ببین ! یکی به من سپرده بود بیام تورو پیدا کنم واسطه بشم بین رشته دوستی شما که باریک شده بود! بهت گفتم شب عیدی...
-
[ بدون عنوان ]
28 اسفند 1389 00:21
یک آشنایی داریم چای نمیخوره همیشه هم تا سه چهار ساعت بعد از اینکه خونشون هستیم چای یادش میره گاهی هم اصلا چای نخورده میایم بیرون شوهرش خدابیامرز که زنده بود میگفت : خانوم جان خودت چای نمیخوری مهمان که میخوره نه که بخواد بیادبی و بیاعتنایی کنه ! چون خودش نمیخورد نیازش رو حس نمیکرد حالا هم اگر نیازش رو در خودت...
-
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
27 اسفند 1389 04:43
به من گفتی دل دریا کن ای دوست!
-
[ بدون عنوان ]
24 اسفند 1389 00:43
اذیتم میکند حتی این دیوار که با او حرف میزنم ....
-
[ بدون عنوان ]
16 اسفند 1389 06:59
-
[ بدون عنوان ]
14 اسفند 1389 23:11
داغم ...
-
[ بدون عنوان ]
14 اسفند 1389 02:07
باد مستم که تو صحرا میپیچم دورت و میگردم! مثل آفتاب اگر بر من نتابی سردم و بی رنگم....
-
سبکی هستی
13 اسفند 1389 23:10
امشب همه آرام میخوابند هر کدام از ما جدا جدا در بستر خویش با لبخند....
-
[ بدون عنوان ]
13 اسفند 1389 09:06
سالهای زیادی گذشته سالهای بی صدا بی تصویر سالهای بدون اینکه بدانی گرمم یا سرد پر از حس نهفتهای که درون رگهایمان میجوشیده عین نابینایی که از حواس دیگرش بیشترین بهره برداری را میکند هر چه بیشتر میگذرد به این ناتوانی میرسم که انگار راه به جایی ندارد نه آغوشی خانواده ای که همان هرازگاهی سالی به عیدی دستش را بگشاید نه...
-
[ بدون عنوان ]
10 اسفند 1389 09:24
زود"تر" خوب شو....
-
[ بدون عنوان ]
8 اسفند 1389 09:40
روی علم غیب من حساب نکن اگر خودت نگی چرا چی کی کجا من هیچی نمیفهمم!!!! نمیخوام هم حدس بزنم... اگر هم نگی و بگذاری به اون حساب که گرفتاری های من زیاده و این حرف ها باز هم کمکی نکردی ! فقط احساس فاصله ای که از من میگیری رو هر روز روش دستمال میکشی که براق و پررنگ بشه که یادم بیاد هیچی نیستم ! هیچی به معنی واقعی کلمه تو...
-
[ بدون عنوان ]
7 اسفند 1389 01:58
وقتی میری اینجوری بی خبر خیلی بده خیلی بد من هستم و خودم و این تب و رازقی ...
-
[ بدون عنوان ]
6 اسفند 1389 09:30
معنیش اینه که من هم باید ساکت بشم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
5 اسفند 1389 23:41
خودم رو قیچی میکنم به خودم چسب میزنم ولی به هیچ دیواری نمیچسبم !
-
[ بدون عنوان ]
5 اسفند 1389 06:38
تو اون مرز و بوم همه چیز شدنیه فقط از ظهر تا حالا دارم به خودم میگم چیزی نیست دل قوی دار ! چیزی نشده ..... بیا بگو که چیزی نیست چیزی نشده
-
[ بدون عنوان ]
4 اسفند 1389 10:05
روزهای قعر پایین رو به شکل واضح و روشن میبینم که ولو شدند روی زندگیم.... ولی من کم نمیارم کم نمیارم نه من کم نمیارم .... کم نمیارم ای خدااااااااااااا
-
[ بدون عنوان ]
1 اسفند 1389 23:19
چقدر کلمه ها کم میایند چقدر دوست دارم که بگویم همه دوست داشتنم هایم را همه لحظه های خوبم را که هر روز با تو تکرار میکنم برای همه چی وحشیانه و عاشقانه ممنونم پ.ن: اگر با من جدی نباشی و تحت فشار نگذاری منو یادم میره لطفا تحت هرگونه فشاری که لازمه بگذار!
-
[ بدون عنوان ]
1 اسفند 1389 11:10
کاش پیگیر باشی بچسبی به چیزی که باید انجامش دهم من خودم به خودی خود پتانسیل روی ابرها زندگی کردن را دارم دوستش هم دارم اما گاهی یقه مرا بگیر محکم بنشان سر جایم بگو جدی باش تو زندگی مثل همون موقع ها که تو راهروهای بی در و پیکر عصبانی میشدم میخواستم بزنم زیر کاسه و کوزه همه چی و آرامم میکردی و میگفتی تمومش کن !
-
[ بدون عنوان ]
30 بهمن 1389 23:11
آره خب من این روزها همه مثالهایم از آدم های روشنفکری است که در کنارشان بزرگ شدم که این داعیه روشنفکران زمان را بیاورم جلوی چشمهایتان که باور کنید اینها بودند تازه کسانی که ما بهشان اقتدا میکردیم به عدل و داد و برابری ! من تمام قد برای خودم و چیزهای از دست رفته زندگیم متاسفم..... باشد که اینگونه نمانم باشد که اینگونه...
-
[ بدون عنوان ]
27 بهمن 1389 22:11
یک قانونی وضع بشه که فاصله فیزیکی بیش از یک هفته را ممنوع کند !
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1389 08:07
به بهانه روز گل های قرمز به بهترین بهانهی ماندن :)
-
[ بدون عنوان ]
26 بهمن 1389 03:33
دستهای سرد یخ زده وقتی داخل لباست میشود اول شوک میدهد دوست نداری اما اگر صبر کنی لذت بخش ترین خاطره عالم است
-
[ بدون عنوان ]
24 بهمن 1389 07:37
جواب گرفتم دیر اما ! ..... با اینکه فکر میکردم هیچ وقت به این اعتقاد نرسم که دیر آمدی ری را باد آمد و بافه های رویا را با خود برد اما ! شد.... هرچند هنوز چیزی درون وجودم غنج میزند برای بخشش !
-
[ بدون عنوان ]
23 بهمن 1389 09:49
درست وقتی که فکر میکنم چقدر از آدم ها دور هستم یک نفر از لیست مغضوبین خط میخورد شب عجیبی است امشب ! تا صبح خدا برایم چه خوابی دیده باشد....
-
[ بدون عنوان ]
23 بهمن 1389 09:47
-
[ بدون عنوان ]
22 بهمن 1389 10:27
تلاش برای تفهیم این موضوع که دارم رو به تحلیل میرم تلاش برای اینکه هر روز به من بگی تو هم یک روز میری تلاش برای اینکه درست وسط اوج همه چی.... بگذریم من قوی تر از این حرفها هستم قرار نیست بشکنم راستی سلام !
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1389 10:34
با همه اعتقادم به اینکه نمیشه آدم هارو عوض کرد اما یک چیزی عین یک نقطه ابهام همینجوری مونده اینکه این دو تا آدم یک روزگاران خوشی هم باهم داشتند!
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1389 01:44
بیش از این نبوده پیش از این
-
[ بدون عنوان ]
14 بهمن 1389 00:16
غیر از این بود عجیب بود و جای سوال داشت این روزها عادت کردم به اینکه اونها که خیلی برام عزیزن ازم دلگیرن!
-
[ بدون عنوان ]
13 بهمن 1389 08:35
مست بودی واقعا هم مست بودی