-
[ بدون عنوان ]
12 مرداد 1390 03:33
-
[ بدون عنوان ]
11 مرداد 1390 09:31
-
[ بدون عنوان ]
26 تیر 1390 11:04
موهاشو شسته شونه کرده بافته ! چله نشستهای و من...
-
[ بدون عنوان ]
24 تیر 1390 00:13
به خوابم نیا ! در خوابم در هتل نمان ! به خوابم نیا ! در آن کوچه شهر غریب با خیابان باریک و خاکی نرو ! من را دنبال خودت نکشان ! به خوابم نیا ! عکسهای پشت سرهم روی دیوار اتاق هتل نینداز! به خوابم نیا ! خیر باشد و مبارک...
-
[ بدون عنوان ]
12 تیر 1390 22:06
دیر وقت شب بود رسیده بودیم خونه قدیمی مامان اینا کلید داشتم رفتیم بالا انگار من زودتر رسیده بودم تو ماشینت رو توی کوچه پارک کرده بودی من توی حیاط گذاشته بودم اومدیم خونه رفتیم سر یخچال ببینیم چی دارم برای خوردن گرسنه بودیم گفتم فکر کنم کتلت باشه ! داشتی توی یخچال رو نگاه میکردی صدای در اومد و پارک کردن ماشین گفت ئه...
-
[ بدون عنوان ]
9 تیر 1390 01:58
گاهی دستی را میگیرم میگذارم روی سرم میگویم نازم کن امروز ... bazam begoo: .....
-
[ بدون عنوان ]
8 تیر 1390 11:47
وسط نوشته ها مکث میکنم خوب میفهمی توقف کرده ام نفسی تازه کنم ! همه چیز را قورت میدهم.... نفس عمیق میکشم یک دو سه تا ده میشمرم دست از نوشتن میکشم که نامربوط ننویسم... که یقهت را نمیچسبم که هی منو ببین ! منو نگاه کن ! دارم دیوانه میشوم ... از تنها ماندن از تنها شدن از دوباره به حال خودم وا ماندن میترسم و به خودم...
-
[ بدون عنوان ]
7 تیر 1390 04:26
و خداحافظیش ... آنچنان چلچله سان است که من میخواهم دائما" باز بگوید که خداحافظ و اما نرود...
-
[ بدون عنوان ]
1 تیر 1390 10:01
به راهی که داری میری شک نکن! حتی ازش برنگرد! جواب نده حرف نزن و هیچ عکس العملی نشون نده! این بهترین راه و البته آسون ترین راه برای نرسیدن است.... چیزی که خشم من رو چندین برابر میکنه اینه که چرا دوباره نزدیک شدی؟ چرا خواستی من رو از آتشی که در اون میسوزم نجات بدی ؟ قهرمان بودن به چه قیمتی؟! ....
-
[ بدون عنوان ]
21 خرداد 1390 22:35
اگر قدرتش رو داشتم حتما جواز کار خیلی از مشاورهای به ظاهر روانشناس رو باطل میکردم. و اگر قدرتش رو داشتم به اونهایی که از نظر فکری با آدمی که سالها باهاش بودند و حرف زدند احساس نزدیکی میکنند جواز مشاوره موقت میدادم. اینبار اگر پیش مشاور رفتی اول و وسط ماجرا را هم تعریف کن! نه اصلا فکر کن که اینبار نوبت من است مگر...
-
[ بدون عنوان ]
18 خرداد 1390 10:44
صبح زود بیدار باش صبحانه خاص سوسیس کبابی با نون داغ صدای تو حضور چندین نفر که قراره توی کلاسی شرکت کنند برگزار کردن کلاس با تو هست ولی تو معلمش نیستی یکی دیگهس آدم جدی و سن بالایی که اصلا لبخند نمیزنه ترسیدم ! نگاهت میکنم که پشتش ایستادی با نگاهت منو دعوت به آرامش میکنی به یک زبان و لهچه خاصی حرف میزنید من نمیفهمم...
-
[ بدون عنوان ]
16 خرداد 1390 10:49
خدایا ! چه روزهای عجیبی خلق میکنی چقدر دلم تنگ بود امروز برات چقدررررررررررررررر
-
[ بدون عنوان ]
12 خرداد 1390 03:14
هیچ وقت هیچ کس نخواهد فهمید امروزهای من را هیچ روز هیچ وقت امروزها که پر از اشتیاق یخ میزنم تصعید میشوم از جامد به بخار تبدیل میشوم ! میروم و بر میگردم و کشیده میشوم جایی که باید بایستم به سر میروم و جایی که برای استراحت برای نفس تازه کردن توقف میکنم با موهایم از بیخ و بن گیسوانم روی زمین کشیده میشوم نمیتوانم...
-
[ بدون عنوان ]
10 خرداد 1390 08:01
حالا نمیدونم این خوبه یا بد بیای خوبه؟ زنگ بزنی خوبه؟ خبر بگی ...خبر؟ خبر خوب بگی خوبه امروز دقیقا تو نقطه صفر ایستادم گفتم چرا هیچی ننوشت گفتم خوبه که ننوشته گفتم خوب نیست که ننوشته گفتم خوبه که بد ننوشته گفتم بد نیست که بد ننوشته گفتم خوبه خوبه خوبه با موبایل با اون اوضاع چه توقعی گفتم آره آره همینه زودی میاد...
-
[ بدون عنوان ]
9 خرداد 1390 02:34
دلم تنگ شده برات بیا توروخدا بیا خواب دیدم دامن سفید بلند پوشیدم باد میزد تو موهام سرم پایین بود کفش های مردونه مشکی واکس زده پوشیده بودی پشت سرم ایستاده بودی سرم روی گودی شانهت بود خیلی نزدیک بودیم هوا داشت غروب میشد روی شن های ساحل راه رفتیم نگران نبودیم نگران هیچی نبودیم خودمون بودیم خودمون دوتا
-
[ بدون عنوان ]
8 خرداد 1390 10:26
قبل از اینکه در این اشک ها غرقه شوم کاری بکن.... دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دااااااااااااااااااارم
-
[ بدون عنوان ]
6 خرداد 1390 11:34
از همه با تو حرف زدم از تو با کی حرف بزنم؟ از همه شکایت به تو آوردم از تو شکایت به کی ببرم؟
-
می ناب
5 خرداد 1390 10:38
خدایا این مستی رو از من نگیر
-
شب و تب
3 خرداد 1390 09:55
من نمیخوام بزرگ باشم میخوام خونه خودمون باشیم حتی اگر تو خیال تو خواب هر چی! دوست ندارم انقدر جدی هستی و از بالا نگاه میکنی بهم ... دوست دارم بیفتم بغلت بدونم دستت بازه بدونم هستی بدونم اون لحظه به این فکر نمیکنی که آخرین بار یا چی... همه ما خواهیم رفت همه ما..... اما انقدر به روم نیار ! روزهای زندگی رو زندگی کنیم...
-
[ بدون عنوان ]
26 اردیبهشت 1390 23:07
چی باعث میشه با خودت فکر کنی آدمی که ساعت چهار و نیم صبح هراسان از خواب پریده و داره باهات از خوابش حرف میزنه دروغ بگه؟؟ چی باعث میشه اینجوری فکر کنی؟ هر از گاهی کمی .... هر از گاهی کمی ..... تا دیدگاهت عوض نشه مردم همه همین دیدههای بیخودی مهربونین که به چشمت میان! خونه پُرش رو فرض بگیر برو تا ته اون خونه آخری...
-
دان اولدوزی
20 اردیبهشت 1390 07:21
جاذبه کاذب کهکشان بیمداری که گریز از حرارت را حکم میدهد بله تخیلاتم زیباترین و دوست داشتنی ترین لحظات زندگیم است با آنها زندگی میکنم شعر میگویم داستان مینویسم تخیلات من از جایی میآید که شب است دیر است جای پارک نیست و میگویم شاید تو این کوچه جا باشد و میبینم همانجا هستیم در آن کوچه چه جا باشد چه نه ! من خواسته ام !...
-
[ بدون عنوان ]
16 اردیبهشت 1390 13:53
من از لب تو منتظر یک حرف سادهم تا قشنگترین جمله عالم رو بسازم
-
[ بدون عنوان ]
16 اردیبهشت 1390 13:32
چون تو جانان منی، جان بی تو خرم کی شود؟ چون تو در کس ننگری، کس با تو همدم کی شود؟ گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما جان ما گر در فزاید، حسن تو کم کی شود؟ دل زمن بردی و پرسیدی: که دل گم کرده ای؟ این چنین طراریت با من مسلم کی شود؟ چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست این چنین دلخستگی زایل به مرهم کی شود؟ غم از آن دارم که...
-
که مپرس
27 فروردین 1390 23:52
هنوز هم معتقدم و هر روز این اعتقادم محکم تر میشود که ما آدمها خودخواهیم از نظر مقام و موقعیت اگر در شرایطی قرار بگیریم که نقش محوری ما کمی - تنها کمی- تغییر پیدا کتد از مکان و زمان ایجاد شده فرار میکنیم. اگر نقشی غیر از نقش اول به ما پیشنهاد شود گریز داریم ! اگر نقش اول دیر به ما پیشنهاد شود عصبانی میشویم و همیشه...
-
مُردم آزار نکش از پی آزردن من
25 فروردین 1390 20:46
نامه را خواندهای حتی میتوانم ساعت و دقیقهاش و حس پشتش را هم بگویم من خواب بودم ساعت از نیمه شب گذشته بود خواب دیدم حمام میکنم ! وارد شدی و پرده آویخته حمام را به دورم پیچیدی و گلویم را فشار دادی ؛ سردی پرده حمام و فشار روی گلویم شکل حبابهای ترس شده بود که از راه نفسم بالا نمیآمد. وقتی چهره ترسیده و کبودم را دیدی...
-
[ بدون عنوان ]
20 فروردین 1390 03:52
اگر دیروز و امروز بهت میرسیدم اونقدر جیغ میزدم داد میزدم هوار میکشیدم زار میزدم که کر بشی ..... به همین وقت قسم !
-
[ بدون عنوان ]
5 فروردین 1390 00:19
چرا گفتم شروع نکن؟ چرا گفتم دوباره شروع نکن... شروع نود ! چیزهایی به من گفتی که چندین وقت تو ذهنت نگه داشته بودی شروع کن...
-
[ بدون عنوان ]
3 فروردین 1390 09:25
یک شروع بود...
-
[ بدون عنوان ]
1 فروردین 1390 20:48
اول فروردین هزار وسیصد و نود ... روز اول از ماه اول از دهه نود
-
[ بدون عنوان ]
1 فروردین 1390 09:26
صبح شد پاشو .... چرا اینجوری بود؟ امروز همش در بود و نبود گذشت.... شده بودیم یکی بود یکی نبود